آیتالله علی پهلوانی تهرانی (سعادتپرور)
آیتالله علی پهلوانی تهرانی (سعادتپرور)، در سال ???? هجری شمسی در تهران تولد یافت. خانواده مذهبی و سرشت روحانی وی را در نوجوانی به حلقه درس مرحوم شیخ محمد زاهد وارد کرد و در عنفوان جوانی بهرههای اخلاقی و معنوی وافری برد. سپس از محضر مرحوم آیتالله حاج شیخ علیاکبر برهان دروس مقدماتی حوزه را فراگرفت و راهی شهر مقدس قم شد و در محضر اساتید بزرگی چون مرحوم آیتالله سلطانی و مرحوم آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی، مکاسب و کفایه را خواند و سپس در درس خارج مرحوم حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی و حضرت امام خمینی(ره) حاضر شد و تا مرحله اجتهاد پیش رفت. از آنجا که وی به مباحث اخلاقی- عرفانی و طی مراحل سیر و سلوک علاقه فراوانی داشت، مدت ??سال در محضر علامه طباطبایی حضور یافت.آیتالله پهلوانی بهواسطه انجام دستورات اخلاقی و درک فیوضات روحانی مرحوم علامه، به درجاتی از عرفان و معنویت دست یافت که پس از رحلت علامه طباطبایی، برخی ازشاگردان آن استاد فرزانه، با اصرار فراوان، خوشهچین اخلاق و عرفان آیتالله پهلوانی شدند و ایشان در طول حیات خود، شاگردان بسیاری را تربیت کرد و نفوس مستعدهای را به وادی سیر و سلوک رهنمون شد.
والدین
پدر استاد مرحوم حاج عبدالله پهلوانی یکی از بازاریهای متدین تهران بود که در اواخر عمر یک کارگاه سنگ نمککوبی هم داشت و به همین جهت در بین نزدیکان به «نمکی» هم مشهور بود. ایشان انسانی بسیار باتقوا و با بصیرتی بود. استاد پهلوانی از تدین مرحوم پدرشان خیلی تعریف میکردند. آن مرحوم ارتباطی هم با برخی از بزرگان و اساتید اخلاق و از جمله با مرحوم شیخ رجبعلی خیاط و چند نفر دیگر از علمای بازار تهران داشت و به همین خاطر اهتمام خاصی نسبت به تربیت فرزندانشان داشت و بسیار مراقب کارهای آنها بود.مادر استاد، بانویی بسیار پاکدامن، ساده و پارسا بودند. مرحوم استاد پهلوانی در دامان چنین پدر و مادری تولد و رشد یافته بود. استاد در مورد تولد خودشان میفرمودند:
چون فاصله تولد من با اخوی بزرگترم چیزی حدود یک سال یا کمتر بود، مادرم از این که مرا باردار شدند خیلی ناراحت شده بودند؛ چون یک بچه کوچک در دامنشان بود و بالاخره شیردادن به او هم مشکل بود. از این جهت به نوعی دوست داشتند که من به دنیا نیایم و شاید اقداماتی هم کرده بودند.
تحصیلات
خود استاد میفرمودند، پدر استاد ایشان را برای تحصیل به مسجد امینالدوله میبرند که نزدیک منزلشان بوده و آنجا استاد نزد آقا شیخ محمد حسین زاهد با مسایل درسی آشنا میشوند و مقدمات را خدمت ایشان تلمذ میکنند. استاد از اخلاق و کرامات و بزرگواریهای مرحوم آقای زاهد خیلی تعریف میکردند و به ما توصیه میکردند که یادنامه ایشان را حتماً بخوانیم. مرحوم زاهد ابتدا در بازار تهران نفتفروش بوده و به حاج حسین نفتی معروف بود. بعدها در زمان رضاخان احساس میکند که باید برای نجات فرهنگ اسلامی تلاش کند، به همین جهت، کار در بازار را رها میکند و برای تحصیل علوم دینی به مشهد میرود. آنطور که در شرح حال ایشان آمده، آقای زاهد مدارج عالی حوزوی را طی نکرده بود. ظاهراً تا لمعه بیشتر نخوانده بود ولی استاد پهلوانی میفرمودند که همان چیزهایی را که خوانده بود، بسیار حاضرالذهن بوده و مکرر آنها را تدریس میکرد. اواخر عمر هم که نابینا شد بود، درسها را از حفظ میگفت! مرحوم والدشان، ایشان و فرزند دیگرشان را در یکی از مدارس ابتدایی آن زمان ثبتنام میکنند. منتها چون معلمین مدارس آن زمان بعضاً از خانمها بودند، به لحاظ خلقیاتی که این دو بزرگوار داشتند، یک روز بیشتر به آن مدرسه نمیروند و پدرشان درصدد برمیآید که برای آنها معلم خصوصی بگیرد و به همین جهت، مرحوم آقامیرزا قاسم مکتبدار در همان مسجد امینالدوله با همان روش سنتی، گلستان، نصاب و کتب دیگر را به آنها تعلیم میدهد و اصلا همین درسها و حضور در مسجد امینالدوله باعث میشود که استاد پهلوانی با مرحوم حاج محمدحسین زاهد پیشنماز آنجا آشنا و مرتبط شوند. مرحوم زاهد هم اخلاق بسیار خوش و روش پسندیدهای در جذب جوانان داشته و آنها را جذب میکرده. ایشان می فرمودند ما شبهای جمعه همراه با آقای زاهد به ابن بابویه میرفتیم و گاهی هم پیاده به امامزاده داود میرفتیم و عصر که برمیگشتیم، ایشان دعای سمات را از حفظ میخواند و شاگردان هم میخواندند و غذا درست میکردند و خلاصه، جلسات خوب و خوشی داشتند. به هر حال، استاد پهلوانی بعدها سیوطی، مغنی، معالم، قوانین و دیگر درسهای حوزوی را خدمت آیتالله برهان در مسجد لرزاده خواندند و مدارجی را طی کردند. همانطور که میدانید مرحوم آقای برهان با آقا سیدعلی قاضی مرتبط بود و از روش اخلاقی و سیر معنوی ایشان تبعیت داشتند. استاد پهلوانی سفری هم در همراهی با آقای برهان و تعدادی از شاگردان مدرسه به عتبات مشرف شدند و حدود ??روز آنجا بودند و این سفر تأثیر عمیقی بر استاد گذاشته بود. بعد از طی این مراحل، استاد برای اتمام دروس سطح وارد حوزه علمیه قم میشوند و این در زمانی بوده که مرجعیت آیتالله العظمی بروجردی تازه مطرح شده بود. استاد میفرمودند: من آن سال نتوانستم در قم بمانم و به تهران برگشتم، اما سال بعد مجدداً به حوزه علمیه قم و به درس مرحوم آیتالله سلطانی برای اتمام «کفایه» و درس آیتالله نجفیمرعشی برای «مکاسب» رفتم و بعد از آن، به درس مرحوم آیتاللهالعظمیبروجردی و حضرت امام(ره) میروند و تا زمانی که امام را تبعید کردند، درس ایشان را میرفتند و از نظر فقهی، شاگرد این دوبزرگوار بودند.
آشنائی با مرحوم علامه
آشنایی استاد با مرحوم علامه یک مقدماتی داشته، قبل از این که استاد خدمت علامه برسند، خواب میبینند که در یک دره عمیقی قرار دارند و برای رسیدن به قله باید از کوهی بالا بیایند. بعد میبینند که این کوه دارای برجستگیهایی است و به کمک آن برجستگیها خودشان را بالا میکشند. به یک ارتفاعی که میرسند میبینند که این برجستگیها آیات سوره نور است که با تمسک به آنها بالا آمدهاند. هنوز مقداری راه تا اوج قله باقی بوده که باز هم متوجه میشوند که شخصی -به تعبیر ایشان عزیزالله نامی- دستش را دراز میکند و میگوید: دستت را به من بده! استاد با کمک آن شخص به قله میرسد. خود ایشان میفرمودند: من بعد از دیدن ین خواب توانستم به حضور علامه در جلسات اخلاقی برسم و تعبیر این خواب را دریافتم. به هر حال، آشنایی ایشان با علامه پس از دیدن این خواب بوده است. ابتدا با شرکت در جلسات تفسیر و بعد درس اسفار علامه در روزهای پنجشنبه در قم و بعد باسابقه ذهنی که از قبل نسبت به علامه داشتند، به مسایل عرفانی و تهذیبی کشیده میشوند و در این مقام بر میآیند که از علامه تقاضای جلسات خصوصی داشته باشند و وقتی از ایشان جواب مثبت میگیرند، زمانی بوده که آیتالله صدر مرحوم میشوند. خب، علامه طباطبایی شاگردان دیگری هم داشتند، اما خود استاد پهلوانی میفرمودند: من آنچنان با جدیت پیگیر جلسات و مطالب عرفانی علامه طباطبایی بودم که آنچه را ایشان طی ماهها و سالها به حسب سیر و مسایل تربیتی به دیگران میآموخت استاد پهلوانی میگفتند: آنچه را که علامه به ما میآموخت در جلسات بعد میفرمود: نتیجه آنچه را که گفتم بیاورید و به من عرض کنید تا ببینم چه اثری در وجود شما گذاشته است و ما با بازگوکردن آن حالات و نتایج آن برنامهها با دستور علامه به مرحله بعدی وارد میشدیم. استاد پهلوانی میفرمودند: در مدت کمی پس از شرکت در جلسات عرفانی مرحوم علامه، حالات و مشاهدات خاصی برای من در مسایل توحیدی پیش آمد و بصیرتهایی برایم حاصل شد
استاد و شعر و شاعری
استاد تعداد زیادی شعر داشتند و زمانی که برای ایشان حالت جذبه، مکاشفه و مسایل توحیدی ظاهر شده بود، چیزهایی هم مکتوب کرده بودند و آن حالات در اشعار آن دورانشان تجلی داشت. منتها استاد براساس تشخیصی که داده بودند، بیشتر آن یادداشتها و اشعار را به آب دادند و حاضر نشدند همه آن اشعار را در معرض بگذارند. با این همه، قسمتهایی از یادداشتها و بعضی از اشعارشان و همچنین بخشی از مکاتباتی که با بعضی از شاگردانشان داشتند، موجود است.
نظر استاد در باره کشف و کرامات
در ارتباط با کشف و کرامات، نظر استاد پهلوانی این بود که اگر عارفی توجه به کشف و کرامات داشته باشد، این خودش باعث انحراف است. عارف واقعی کسی است که به کشف کرامات دل نبندد و آن را برای خودش حدی نداند. عارف واقعی نظر و دیدش بالاتر از کسی است که یک سری ریاضتهایی را به نفس میدهد تا به جایی برسد که مثلا اسرار باطنی مردم را بفهمد. اگر اینچنین باشد، نشانه این است که آن شخص به هدف نرسیده است. سالکی که هدفش بلند است و نهایت مسیرش خداست، کشف و کرامات را دام و دانهای میداند که برای مرغان راه ریختهاند؛ لذا ایشان در همان منطقالطیرشان که از اولین کتابهایی بود که در جلسات شرح میکردند، وقتی به داستان سیمرغ و رسیدن به قله قاف میرسیدند، به شرح توصیههای هدهد به مرغان میپرداختند و میفرمودند: در راه- راه رسیدن به حقایق دینی و قله معرفت- کتلها، موانع و مشکلات و رهزنها هست. یکی از همین رهزنها «کشفو کرامات» و توجه به این گونه امور است. از مرحوم سیدعلی قاضی نقل شده که از ایشان کشف و کرامات خواستند، فرموده بودند: «عالم همه کرامت است» یا «دنیا جزو کشف و کرامت چیزی نیست دنبال چه میگردید؟» مرحوم قاضی بر این گونه امور تحفظ داشتند. میدانید که مرحوم قاضی «طیالارض» داشتند و افرادی مکرر این را دیده بودند ولی هر بار از ایشان از این موارد سوءال میشد، با یک لطایف الحیلی از کفارش میگذشتند تا کسی به این امر چندان بها ندهد و این قبیل امور را برای خودش هدف اساسی در عرفان نداند.بله، رفتن به آن مسیر، همه چیز به دنبال خودش میآورد، ولی اگر کسی بخواهد به خاطر کشف و کرامات به عرفان رو کند، در حقیقتگویی همان امور را مورد پرستش قرار داده است. یا مثل کسی که خدا را وسیله رسیدن به مال و مقام قرار داده است. طالب عرفان باید این حجابها را کنار بگذارد. لذاست که میبینیم عرفای حقیقی ما به کشف و کرامات چندان بها نداده و نمیدهند، گرچه فعل آنها بیرون از کشف و کرامات هم نیست.
استاد و زهد
مرحوم استاد پهلوانی در بریدگی از تعلقات و بیاعتنایی به دنیا کمنظیر بودند. اصولا توصیه ایشان بر این بود که شما نباید سفره دنیا را آنقدر برای خودتان گسترده کنید که موقع جمع کردنش شیرازه کار از دستتان برود و به دشواری بیافتید. میفرمودند: بالاخره روزی ما را از این تعلقات و آنچه که بدان دل بستهایم جدا میکنند و میبرند و به تعبیر شاعر: « عمریست پرده بستیم بر دیده خدابین — عمر دگر بیاید این پردهها دریدن »ما هر روز پردهای روی پردههای غفلت قبلی میآوریم و مرتب وابستگی جدیدی به وابستگیهای قبلیمان اضافه میکنیم. مال و مقام و چیزهای دیگر، هر کدام زنجیری است که به روحمان میبندیم، آن وقت هنگامی که ملکالموت میآید و میخواهد چیزهایی را که ما ?? یا ?? سال برگردن بستهایم در یک لحظه قطع کند، برایمان دشوار است. اجمالاً بهتر است نبندیم تا نخواهیم باز کنیم، یا آن طور وابسته نباشیم که دل کندن مشکل باشد. زندگی استاد عملاً اینگونه بود. ایشان به هیچ مظهری از مظاهر دنیا دل نبسته بود.
آثار
آثار قلمی بهیادگار مانده از آن سالک الیالله عبارتند از:?- مجموعه نفیس و گرانقدر شرح غزلیات حافظ باعنوان «جمال آفتاب» که بهعنوان کتاب برگزیده سال تاکنون چندین نوبت بهچاپ رسیده است. این دوره دهجلدی از معدود آثار قلمی است که باتوجه به مراحل سیر و سلوک عرفانی و حالات روحانی حافظ دیوان وی را شرح کرده است.? – قرآن و فطرت. ? -جلوه نور: در فضایل معنوی- توحیدی حضرت فاطمه زهرا(س)? – فروغ شهادت: تحقیقی نو در زمینه نهضت حسینی ? – سرالاسراء: شرح و تفسیر حدیث شریف معراج. ? – معارف ادعیه. ? – رازدل: تقریر بیانات مرحوم علامه طباطبایی در شرح گلشنراز، اثر مرحوم شبستری. ? – پاسداران حریم عشق: مجموعه ??جلدی کلمات عرفا و…
جریان سیر بیماری
بیماری قلبی استاد پهلوانی بعد از شنیدن خبر ارتحال حضرت امام(ره) خودش را نشان داد. در هفتم رحلت حضرت امام(ره) و همان زمانی که ایشان را برای درمان به بیمارستان کامکار قم میبردیم، گریه میکردند و میگفتند: من در زندگی دو رکن داشتم که از دستم رفتند؛ یکی علامه طباطبایی و یکی هم مرحوم امام(ره). اجمالا چند روزی در بیمارستان کامکار قم بستری بودند و بالاخره پزشکان تشخیص دادند که باید به تهران بروند و ایشان را به بیمارستان شهید رجایی تهران انتقال دادیم. در نهایت هم آنها تشخیص دادند که انسداد رگهای قلب استاد به حدی است که حتماً باید برای عمل به خارج بروند و به همین دلیل به سویس رفتیم و ?? روز در خدمت ایشان آنجا بودیم و بعد از عمل و بهبودی به ایران برگشتیم. تا حدود ??سال پس از عملی که در آنجا انجام شد، مشکلی نداشتند، اما به تدریج و مجدداً مشکل قلب ایشان شدت پیدا کرد و ما مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و دستورات دارویی گرفتیم. استاد مدت ?? سال بود که به تهران نرفته بودند و در قم هم مدتی بود که به خاطر مشکلات ایاب و ذهاب، کمتر جایی میرفتند چون حالشان اقتضا نمیکرد، ولی منزل ما یا آقازادهشان تشریف میآوردند. در ماه رمضانی که قبل از فوتشان بود، اصرار داشتند که هر شب با ویلچر به منزل یکی از بستگان و شاگردانشان بروند و آنها را ببینند. گاهی با خنده و شوخی میگفتند: برای خداحافظی آمدهام. گاهی در یک شب به سه جا میرفتند و سر میزدند. در حالیکه استاد هیچ وقت حوصله این کارها را نداشت. میفرمودند: میخواهم تمام بشود! ما صحبت ایشان را تلقی به شوخی میکردیم. در مورد ارتحال خودشان یکی دو نوبت مسایلی را مطرح کرده بودند. مثلا به یکی از آشنایان گفته بودند: من کیفیت در قبر رفتن و لحد گذاشتنم را دیدهام و آنوقت حوله را روی سرشان گذاشته و نشان داده بودند که چگونه او را در قبر خواهند گذاشت. عجیبتر اینکه صدق حرف ایشان را در لحظه تدفین به همان صورتی که فرموده بودند، دیده بودند. صبح روز بیست و سوم رمضان من به منزل استاد رفتم که مراقب ایشان باشم و داروهایشان را بدهم. فرمودند: دیشب اینجا خبرهایی بود، آمده بودند مرا ببرند و باز گفتند چند روزی مهلت دارم. یکی از شاگردان ایشان پس از رحلت استاد خوابی دیده بودند که خیلی تکاندهنده بود- البته برای کسانی که عمری را با پاکی، سادهزیستی و دفاع از خلق زندگی کرده باشند باید همینگونه باشد- دیده بودند که هنگامه قیامت است و بزرگان بسیاری در یک صف طولانی در انتظار محاسبه ایستادهاند، ولی استاد پهلوانی روی قالیچهای از نور و از بالای سر آن صف، گذشت و رفت! آن شخص میگفت: من با تعجب خودم را به سرعت به استاد رساندم و پرسیدم این چه حالتی است؟ فرمودند: این نتیجه صبری است که من در زندگی دنیا داشتم. استاد پهلوانی در زندگی خودشان واقعاً از تعلقات و تجملات مادی بریده بودند. کسانی که به منزل ایشان رفتهاند و از نزدیک زندگی استاد را دیدهاند، این حرف بنده برایشان کاملا محسوس است. استاد تا یک ماه قبل از فوتشان حتی اجازه ندادند که ما یک در بازکن برقی (آیفون) برای منزلشان بگذاریم. حتی از این مقدار هم دریغ داشتند. خودشان از پلههای ?? سانتی پایین میرفتند و در را باز میکردند. چندبار هم زمین خورده و یک بار استخوان پایشان ترک برداشته بود. میگفتیم: آقا! حداقل اجازه بدهید دیگران در را باز کنند، چرا خودتان برای در باز کردن میروید؟ میفرمودند: اگر امام زمان(عج) تشریف بیاورند، با آیفن در را باز کنم؟ من خودم باید به پیشباز بروم. اینطور زندگی میکردند. حالا بماند که مکرر خدمت «آقا» هم رسیده بودند. در منزل ایشان کولر نبود، تنها یک پنکه سقفی داشتند. بنده هرچه سعی کردم که یک تلفن برای ایشان بگیرم موافقت نکردند، آخر سر به نام خودم یک خط تلفن خریدم و با زحمت در منزل استاد گذاشتم. واقعاً صبر و تحمل بر آن زندگی و آن حد از سادهزیستی و پارسایی یک مجاهدت عظیم بود؛ ضمن آنکه درسی از سادهزیستی و پرهیز از تجمل برای دیگران بود و این همه در شرایطی بود که اگر میخواستند، همه چیز برایشان مهیا بود، اما نمیخواستند.
رحلت
کوتاه سخن آنکه این کوکب آسمان سیر وسلوک که از هر نام و نشان گریزان بود، در پنجم آذرماه سال ???? هجری شمسی به دیدار حق شتافت. در تشییع پیکر آن مرحوم، مراجع، اساطین، فضلاء و طلاب حوزه سوگوارانه حضور یافتند و با نماز حضرت آیتاللهالعظمی بهجت، پیکر آن عارف واصل در جوار کریمه اهلبیت، حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها بهخاک سپرده شد. مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای مدظلهالعالی در پیام خود ضمن تفقد و دلجویی از خانواده محترم آن مرحوم، چنین مرقوم فرمودند:آن بزرگوار عمر طیب وطاهر و همراه با تلاش مبارکی را در تعلیم و ترویج معارف الهی و توحیدی گذراندند و نمونهای از صفا و اخلاص بودند.